برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
نقد و بررسی فصل اول سریال فارگو
منتشر شده در تاریخ ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
0 بازدید
فارگو با یه ایدهی خیلی خوب برای ایجاد کشش داستانی شروع میشه. اون ابتدا شخصیتها و پیش زمینههاشون رو شرح میده و مدام به ما دلایلی میده که ذهنمون رو برای وقوع حادثهای که هیچ کس انتظارشو نداره، آماده کنیم.
داستانهای معمایی و جنایی، معمولا با ایجاد پرسشهای متعدد، کشش داستانی رو ایجاد میکنن و سعی میکنن که کم کم، به سوالات، جواب بدن. اما فارگو، ابتدا، بیشتر به سراغ جوابها میره و نشون میده که مسائل پیش پا افتاده و سادهای که درون جامعه وجود دارن و ما بهشون خو میگیریم، چطور میتونن باعث به وجود اومدن جنایات وحشتناکی بشن.
لستر در ظاهر، یه مرد خیلی ضعیفه که برای غرغرهای زنش، خواستههای رئیسش و قلدریهای همکلاسی قدیمیش، حرف خاصی برای گفتن نداره و صرفا سعی میکنه تا نقش اجتماعی خودشو بازی کنه.
جامعه از اون انتظار داره که دروغگوی خوبی باشه و با شرایطی که بهش تحمیل شده، مثل یه مرد موجه کنار بیاد. زمانی که اون مرتکب قتل میشه، به سختی میشه متهمش کرد و افرادی که میشناسنش، حتی بعضا از فکر کردن به همچین فرضیهای خندهشون میاد.
با این وجود، برای مایی که تا حدی از چشم اون به روزمره و حقارتی که ظاهرا هر روز و برای سالهای طولانی تحمل کرده نگاه میکنیم، دچار شدن به همچین سرنوشتی اصلا هم عجیب نیست.
لستر انگار که فقط منشا الهام خودشو پیدا نکرده بود که با دیدن یه قاتل حرفهای، بالاخره ایدهی خودشو طراحی و پیاده میکنه.
اولین قتل اون، کار همسرشو به پایان میرسونه. لحظهای که لستر، همسرشو با یه چکش به قتل میرسونه، ما از چشمای اون به چشمای بیرحم و بیاحساس زنش که هر روز تحقیرش میکرد نگاه میکنیم و به سختی ممکنه با قربانی، همدردی کنیم.
خوده لستر هم طی روزهای آینده، کوچکترین نشونهای از ناراحتی نشون نمیده. اون فقط نگرانه که دستش رو بشه و مجبور بشه بابت قتلی که انجام داده، بهایی پرداخت کنه.
شخصیت پردازی جالب قاتل
منشا الهام لستر، فردی با هویت مرموزه که ظاهرا به تازگی وارد شهر سرد و قطبی لستر شده. اون اسم مشخصی نداره و به راحتی هم میتونه تغییر هویت بده و نقش آدمایی از طبقات مختلف جامعه رو بازی کنه.
بر خلاف لستر که تازه اولین قتل خودشو انجام داده، این قاتل مرموز، برای یه کسب و کار خاص کار میکنه و اجیر میشه تا افراد مشخصی رو بکشه یا کارای مشابهی رو به انجام برسونه.
دیدگاهها و جهانبینی این قاتل مرموز هم نکات جالب خودشو داره و میشه گفت که یکی از پر پرداختترین و ظریفترین دیالوگهای فیلم رو به خودش اختصاص داده. اون هم از افرادیه که دنیا رو مثل جنگل میبینه و عقیده داره ما یا شکار هستیم یا شکارچی اما به نظر میرسه زیاد علاقهای به راه رفتن روی الگوهای قدیمی نداره. ترجیح میده که از قدرت خودش استفاده کنه تا شکارچیا رو بکشه.
ماجرای آشناییش با لستر هم مربوط به روزی میشه که لستر به درمانگاه رفت چون صورتش ضربه خورده بود و زخمی شده بود. مقصرش هم به طور تقریبا غیر مستقیمی، مردی بود که در بچگی، لستر رو مورد قلدری قرار میداد و مدرسه رو براش محیط خفقانآوری کرده بود.
لستر در یه قوطی نوشیدنی رو باز میکنه که بخوره ولی درد پیشونی و دماغش اجازه نمیده پس از خیر قوطی میگذره و میذاره کنار دستش. قاتل مرموز میگه که میتونم اون نوشیدنی رو بخورم؟
لستر هم قبول میکنه.
قاتل مرموز، کم کم با لستر حرف میزنه و قصهاش رو میشنوه و در ادامه جوری رفتار میکنه که ظاهرا به خاطر همون نوشیدنی که ازش گرفته میخواد براش جبران کنه و میره و قلدر محل رو میکشه.
رفتارای این قاتل حرفهای جوریه که آدم گاهی واقعا ازش خوشش میاد چون رفتارش با تصویر کلاسیکی که از آدمای قاتل و شرور داریم فرق میکنه.
آدما معمولا فقط وقتی که قدرت قربانی کردن بقیه رو داشته باشن میپذیرن دنیا مثل جنگله و اگه نکشی خورده میشی؛ ولی وقتی که خودشون قراره قربانی خودخواهی بقیه بشن، یادشون میاد که آدما قدرت اراده و خرد هم دارن و میشد جور دیگهای هم مشکلات رو حل کرد.
وقتی که شخصیتهای این فیلم در معرض تراژدی و نقاط عطف زندگیشون قرار میگیرن، کم کم فلش بکهایی هم به گذشته شون میخوره و میبینیم که زندگیشون رو چطور گذروندن. چه اشتباهاتی کردن و چقدر از این اشتباهات درس نگرفتن و باز هم تکرارش کردن و چطور بابت اشتباهات خودشون به مشکل میخورن و مجبور میشن که شکست فجیعی رو تجربه کنن.
زن لستر، درست دقایق قبل از به قتل رسیدنش در مورد قبل از ازدواجش و فرصتهایی که داشته و اخطارایی که شنیده صحبت میکنه و به لستر سرکوفت میزنه. نه که این زن واقعا توقعات و خواستههاش منطقی بوده باشه ولی ظاهرا براش مشخص هم بوده که لستر پتانسیل زیادی برای محقق کردنشون رو نداره.
اما باز هم طی سالهای بعد از ازدواج، دست از سرکوفت زدن و تحقیر کردن شوهرش برنمیداره و همه چیزو ازش طلبکاره. هیچ نقطهی پایانی برای این مسیر اشتباهی که شروع کرده نمیذاره و همینم روی پایانی که تجربه کرد، تاثیر مستقیم داشت.
به عنوان یک جمعبندی
فارگو مجموعهای از چیزهای کوچیک و جزئیه که در یک هارمونی خیلی خوب، کنار هم قرار گرفتن تا یک داستان دنبالهدار رو شرح بدن. این اثر، زمانی که به صورت جزئی بهش نگاه بشه واقعا تفاوت خاصی با بسیاری از سریالایی که میبینیم نداره و مزیتش در همین پختگی کلیتش هست. چیزی که ازش لذت میبرم همین اهمیتی هست که نویسنده به ساخت و پرداخت تمام شخصیتها میده و هیچ کدوم برای پررنگتر نشون دادن یه شخصیت دیگه نادیده گرفته نمیشه.
این تصویر منطقیتری در مورد دنیایی هست که درونش زندگی میکنیم. تمام تصمیمات و اعمال و سهلانگاریهای ما روی دنیای اطرافمون تاثیر میذاره و بی مسئولیتیهای ما میتونه به طور مستقیم یا غیرمستقیم، زندگی دیگران رو به خطر بندازه. فارگو این پیچیدگی و تاثیرگذاری ما رو نشون میده؛ در قالب داستانی که یه پشتوانهی کاملا واقعی داره.