این داستان بر این فرض استوار است که «آشور» در پایان فصل دومِ سریال اصلی، در کوه وزوو کشته نشده است.

یک سال پس از فوران خشونت‌آمیز آتشفشان زیر یخچالی «کاتلا»، آرامش و سکوت شهر کوچک «ویک» به‌طور چشمگیری مختل می‌شود.

گرتا (کیرا نایتلی) و دوست‌پسر دیرینه‌اش دیو (آدام لوین) از دوران دانشگاه با هم هستند و شریک یکدیگر در ترانه‌سرایی‌اند. آن‌ها زمانی به نیویورک نقل‌مکان می‌کنند که دیو موفق می‌شود با یک شرکت موسیقی بزرگ قرارداد ببندد. اما جذابیت‌های شهرت تازه‌به‌دست‌آمده‌اش خیلی زود دیو را وسوسه می‌کند تا از مسیرشان منحرف شود و گرتای دل‌شکسته و سرگشته را تنها رها می‌کند. زندگی گرتا زمانی رو به بهبود می‌رود که دن (مارک رافالو)، مدیر بدنام و سقوط‌کرده‌ی یک شرکت موسیقی، به‌طور اتفاقی اجرای او را روی صحنه‌ای کوچک در ایست ویلیج می‌بیند و فوراً شیفته‌ی استعداد خام و واقعی او می‌شود. از این برخورد اتفاقی، تصویری دل‌انگیز از یک همکاری دوجانبه و تحول‌آفرین شکل می‌گیرد؛ همکاری‌ای که نوای آن با موسیقی تابستانی در شهر نیویورک همراه است.

فیلمی تخیلی که در دنیای پرکشش یکی از جنجالی‌ترین رسوایی‌هایی که کشور را لرزاند می‌گذرد. «حقه‌بازی آمریکایی» (American Hustle) داستان یک حقه‌باز نابغه به نام اروینگ روزنفلد (کریستین بیل) را روایت می‌کند که همراه با شریک بریتانیایی‌اش، سیدنی پروسر (امی آدامز) – که به همان اندازه زیرک و فریبنده است – مجبور می‌شوند برای یک مأمور سرکش و غیرقابل‌پیش‌بینی اف‌بی‌آی، ریچی دی‌ماسو (بردلی کوپر)، کار کنند. دی‌ماسو آن‌ها را وارد دنیای قدرت‌مداران ایالت نیوجرسی و مافیا می‌کند؛ جهانی که همان‌قدر خطرناک است که فریبنده. جرمی رنر نقش کارماین پولیتو، سیاستمدار پرشور و تندمزاج نیوجرسی را بازی می‌کند که میان این دو حقه‌باز و مأموران فدرال گیر افتاده است. در این میان، روزالین (جنیفر لارنس)، همسر غیرقابل‌پیش‌بینی اروینگ، ممکن است همان کسی باشد که با یک حرکت نخ را بکشد و کل این دنیای پرمکر و فریب را فرو بریزد.

دنبالهٔ فیلم نروژی Troll (2022) از نتفلیکس، که در آن نورا، آندریاس و کاپیتان کریس دوباره وارد عمل می‌شوند تا یک ترول جدید و خطرناک را متوقف کنند.

گروهی از هفت جادوگر برگزیده می‌شوند تا استادان هفت کلاس از ارواح قهرمان شوند و در نبردی سرنوشت‌ساز برای به‌دست آوردن جام مقدس (Holy Grail) شرکت کنند. هر جادوگر با احضار یک روح قهرمان افسانه‌ای وارد این جنگ خونین و مرگبار می‌شود؛ رقابتی که تنها یک نفر می‌تواند از آن زنده و پیروز بیرون بیاید.

این فیلم داستانی مهیج و طنزآمیز از یک یگان ذخیره نیروهای ویژه را روایت می‌کند؛ گروهی که برخلاف انتظار نه برای حفاظت از کشور یا برقراری صلح جهانی، بلکه برای حفاظت از خانواده‌ها و محله خود دور هم جمع می‌شوند. آن‌ها با مهارت‌های حرفه‌ای اما انگیزه‌هایی کاملاً شخصی، وارد ماجراهایی می‌شوند که هم پر از تنش و اکشن است و هم سرشار از لحظات خنده‌دار.

جان جِی. رمبو، سرباز سابق نیروهای ویژه ارتش آمریکا که در جنگ ویتنام جنگیده و مدال افتخار کنگره را دریافت کرده، هنوز از کابوس‌های آن دوران رنج می‌برد. او برای دیدار یکی از دوستانش وارد شهر کوچک هوپ، واشینگتن می‌شود، اما کلانتر ویلیام تیزل او را خوش‌آمد نمی‌گوید و با بی‌احترامی از شهر بیرون می‌کند. تیزل نمی‌داند که این توهین، زخم‌های روحی رمبو را دوباره باز کرده و او را تا مرز خشم و خشونت پیش می‌برد. پس از دستگیری و انتقال به زندان، یکی از مأموران با رمبو بدرفتاری می‌کند و این رفتار موجب می‌شود رمبو کنترل خود را از دست داده و از زندان فرار کند. او به جنگل‌های اطراف پناه می‌برد و پلیس محلی، که بیش از حد مجذوب غرور و قدرت‌نمایی است، به جای دستگیری او، تصمیم به شکار و نابود کردنش می‌گیرد. در حالی که اوضاع به سرعت از کنترل خارج می‌شود، سرهنگ ساموئل تراوتمن، فرمانده سابق رمبو، وارد ماجرا می‌شود تا هم از رمبو محافظت کند و هم نیروی پلیس را از رویارویی مرگبار با یکی از ماهرترین سربازان ارتش آمریکا بازدارد؛ پیش از آن‌که این بحران کوچک، به فاجعه‌ای بزرگ تبدیل شود.

سرهنگ کاترین پاول (هلن میرن)، افسر ارشد ارتش بریتانیا، فرمانده یک عملیات فوق‌سری پهپادی برای دستگیری چند تروریست در کنیا است. از طریق نظارت هوایی و اطلاعات میدانی، او متوجه می‌شود که هدف‌ها در حال تدارک یک بمب‌گذاری انتحاری هستند؛ بنابراین مأموریت از حالت «دستگیری» به «کشتن» تغییر می‌کند. در حالی که ستوان استیو واتس (آرون پال)، خلبان آمریکایی، آماده شلیک موشک است، یک دختر ۹ ساله وارد منطقهٔ مرگ می‌شود. حضور او باعث ایجاد یک بحران اخلاقی و سیاسی بین‌المللی می‌شود که تا بالاترین سطوح دولت‌های آمریکا و بریتانیا بالا می‌گیرد؛ بحرانی که درباره مسئولیت انسانی، پیامدهای اخلاقی جنگ مدرن و بهای تصمیم‌گیری از پشت صفحه‌های مانیتور بحثی پرتنش را رقم می‌زند.

در قصری بر فراز تپه‌ای بلند، ادوارد زندگی می‌کند؛ شاهکار خالقش که هرگز کامل نشد. مخترع پیش از آن‌که بتواند دستان واقعی او را بسازد، از دنیا رفت و ادوارد با دست‌هایی از جنس قیچی باقی ماند. او از آن زمان در تنهایی زندگی کرده است تا این‌که پِگ، زنی مهربان، او را پیدا کرده و به خانه خود می‌برد. در ابتدا، مردم شهر با روی باز از ادوارد استقبال می‌کنند و تحت تأثیر مهارت‌ها و معصومیتش قرار می‌گیرند، اما به‌تدریج اوضاع تغییر می‌کند و جامعه‌ای که روزی پذیرای او بود، اکنون به تهدیدی برایش بدل می‌شود.