"یک گروه دخترانه مشهور کی‌پاپ، متشکل از رومی، میرا و زویی، در روزها با کنسرت‌های پرشور درخشانند و در شب‌ها با هویت مخفی خود، شکارچیان شیاطین قدرتمندی هستند. آن‌ها ضمن حفظ سپری جادویی به‌نام «هون‌مون»، باید با گروه رقیبی از شیاطین به نام Saja Boys روبه‌رو شوند، که قصد دارند از هواداران انرژی بگیرند و خطرات عظیمی خلق کنند."

در دوران حکومت بریتانیا، مالی، دختری کوچک از یک قبیله دورافتاده، توسط فرماندار بریتانیا، اسکات باکستون، و همسرش کاترین، برخلاف خواست والدینش ربوده می‌شود. آ راما راجو، یک پلیس هندی که برای ارتش بریتانیا کار می‌کند، وظیفه‌اش را بر هر چیز دیگری مقدم می‌داند و نسبت به انقلابیون هندی بی‌رحم است اما هرگز از سوی دولت بریتانیا شایسته قدردانی نمی‌شود. دولت بریتانیا متوجه می‌شود که کومارام بهیم، یک قبیله‌ای که مالی را خواهر خود می‌داند، جستجوی او را آغاز کرده و می‌تواند برای ارتش بریتانیا تهدیدی باشد. فرماندار و همسرش جایزه ویژه‌ای برای هر افسر که بتواند بهیم را زنده یا مرده به آنها تحویل دهد اعلام می‌کنند. راما راجو تصمیم می‌گیرد خودش وارد عمل شود و به دولت قول می‌دهد که بهیم را زنده یا مرده بیاورد. بهیم که اکنون به شهر رسیده و در جستجوی مالی است، خود را به عنوان مکانیک افضال معرفی می‌کند. در یک حادثه قطار در کنار دریاچه، او و راما راجو جان کودکی را نجات می‌دهند و بهترین دوستان هم می‌شوند، اما در ادامه مسیر به‌عنوان دشمنان سرسخت هم ظاهر می‌شوند و هر دو تشنه‌ی خون یکدیگر برای تحقق اهدافشان هستند.

یک زن جوان سردرگم و تنها، که به شدت در جست‌وجوی شهرت و دوستانی برای جلب توجه است، با جعل یک سفر به پاریس، سعی می‌کند حضورش در شبکه‌های اجتماعی را تقویت کند. اما حادثه‌ای ترسناک در دنیای واقعی رخ می‌دهد که به‌طور ناخواسته بخشی از سفر ساختگی او می‌شود و تمام آنچه را که آرزویش را داشت، برایش به همراه می‌آورد — البته با بهایی سنگین.

یک کاپیتان نیروی زمینی باید از سال‌ها آموزش تاکتیکی و تخصص نظامی‌اش استفاده کند، وقتی که یک حمله هماهنگ آن‌ها را در ایستگاه موشکی دورافتاده‌ای تهدید می‌کند که فرماندهی آن را بر عهده دارد.

ده سال پس از پایان خوش داستان عاشقانه‌اش، «گزل»، «رابرت» و دخترشان «مورگان» به خانه‌ای جدید در حومه شهری به نام مونروویل نقل مکان می‌کنند. در این جامعه، زنی به نام «مالوینا مونرو» با نیت‌های شوم، آن‌ها را زیر نظر دارد. زمانی که مشکلاتی در زندگی آن‌ها پدیدار می‌شود، گزل آرزو می‌کند که زندگی‌شان همانند یک افسانه‌ی کامل و بی‌نقص باشد. اما این طلسم نتیجه‌ای معکوس دارد و گزل باید پیش از رسیدن نیمه‌شب، خانواده‌اش و سرزمین زادگاهش «آندالازیا» را نجات دهد.

«داستان دنبال کردن گت‌وومن در تلاش برای ربودن یک جواهر بی‌قیمت است. این کار او را دقیقاً در خط آتش یک کنسرسیوم قدرتمند از شرورها، سازمان اینترپل و بت‌وومن قرار می‌دهد.»

«یک مادر مطلقه سعی می‌کند با خانواده دیس‌فانکشنال‌اش سازش کند، در حالی که فرصت دوم عاشقانه را تجربه می‌کند.»

در یک شهر در حال افول در میانه غرب آمریکا، «فرندو» دلقک، نماد موفقیت‌های گذشته، دوباره به‌عنوان یک آفت ترسناک ظاهر می‌شود.

سه تن از وحشی‌ترین و جنگجوی‌ترین مبارزان تاریخ بشر، طعمه‌ی مرگبارترین شکارچیِ قاتلان می‌شوند.

زمانی که برادرش در یک سرقت کشته می‌شود، یک تفنگدار دریایی فلج به‌نام «جیک سالی» تصمیم می‌گیرد جای او را در مأموریتی در دنیای دورافتاده‌ی «پاندورا» بگیرد. او در آنجا با نقشه‌های طمع‌کارانه‌ی یک مدیر اجرایی به نام «پارکر سلفریج» آشنا می‌شود؛ نقشه‌هایی که هدفشان بیرون راندن بومیان انسان‌نمای «ناوی» برای استخراج ماده‌ای گران‌بها از جنگل‌های سرسبز آنجاست. در ازای عملی که می‌تواند پاهایش را درمان کند، جیک موظف می‌شود اطلاعاتی از این نژاد و فرهنگشان برای واحد نظامی گردآوری کند؛ واحدی که فرماندهی آن را سرهنگ جنگ‌طلب «کواریچ» برعهده دارد. جیک با استفاده از هویت آواتار وارد جامعه‌ی ناوی می‌شود و به‌تدریج با قبیله بومی پیوند می‌خورد و عاشق زن زیبای ناوی، «نِیتیری» می‌شود. اما زمانی که سرهنگ بی‌رحم عملیات نابودی خود را آغاز می‌کند، جیک مجبور می‌شود در برابر او بایستد و برای سرنوشت پاندورا بجنگد.