زندگی در کاتوه، یک زاغه در کامپالا، اوگاندا، برای فیونا ۱۰ ساله، مادرش "هریت" و خواهر و برادران کوچکش، همواره پر از چالش است. او به مادرش کمک می‌کند تا ذرت در بازار بفروشد و از برادر نوزادش نیز مراقبت می‌کند. اما روزی دنیای او تغییر می‌کند؛ وقتی با رابرت کاتنده در یک برنامه مذهبی آشنا می‌شود. کاتنده مربی فوتبال و معلم شطرنج در یک مرکز محلی است. کنجکاوی فیونا او را به این مرکز می‌کشاند و خیلی زود شیفته بازی شطرنج می‌شود. تحت آموزش‌های کاتنده، فیونا به یکی از بهترین بازیکنان گروه تبدیل می‌شود.

موفاسا، توله‌شیری گمشده و تنها، با شیری دلسوز به نام تاکا آشنا می‌شود که وارث یک خاندان سلطنتی است. این دیدار اتفاقی، آغازگر سفری گسترده برای گروهی از طردشدگان می‌شود که در جستجوی سرنوشت خود هستند.

پس از مرگ والدینش در آفریقا، جان کلایتون توسط میمون‌ها بزرگ شده و به نام تارزان شناخته می‌شود. او سرانجام آفریقا را ترک کرده و به همراه همسرش، جین پورتر، به خانه والدینش در انگلستان بازمی‌گردد. پادشاه بلژیک، لئوپولد، از او دعوت می‌کند تا به آفریقا بازگردد و آنچه را که برای کمک به کشور انجام داده، مشاهده کند. در ابتدا، جان امتناع می‌کند، اما جورج واشینگتن ویلیامز، یک آمریکایی، او را ترغیب می‌کند تا بپذیرد و همراه او برود. جورج معتقد است که لئوپولد ممکن است برای رسیدن به اهدافش، از جمله برده‌داری، دست به جنایات مختلفی زده باشد. جان موافقت می‌کند و جین اصرار دارد که او را همراهی کند زیرا دلتنگ آفریقا است. هنگامی که به آنجا می‌رسند، مردی به نام روم، که برای لئوپولد کار می‌کند، به دهکده‌شان حمله کرده و تارزان و جین را اسیر می‌کند. با کمک جورج، تارزان فرار کرده و برای نجات جین از میان جنگل عبور می‌کند. جورج نیز با وجود هشدارها درباره خطرات، او را همراهی می‌کند.

آلیس به دنیای جادویی آندرلند باز می‌گردد، فقط برای اینکه هتر را در وضعیتی وحشتناک پیدا کند. با کمک دوستانش، آلیس باید از طریق زمان سفر کند تا هتر دیوانه و سرنوشت آندرلند را از چنگال ملکه سرخ و موجودی شبیه به ساعت به نام تایم نجات دهد.