برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
مروری بر پرتکرارترین نقد های منفی مطرح شده نسبت به فیلم ارباب حلقه ها
منتشر شده در تاریخ ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
0 بازدید
ارباب حلقه ها با اختلاف زیادی، همچنان جذاب ترین داستانی هست که نمی تونم دست از تحسین کردنش بردارم. با این وجود، کمی بدبینی نسبت به هر محتوایی کافیه تا بشه بخش های نابهنجار کالبدش رو شناسایی و مرور کرد. برای من به عنوان هوادار دو آتیشه ی ارباب حلقه ها دشوار بود که با عینک یک فرد بدبین، به سراغ این فیلم محبوب برم اما به عنوان اثری که سال ها از انتشارش میگذره و افراد زیادی درموردش صحبت کردن، به راحتی میشه به حجم زیادی از بازخورد های مثبت و منفی دست پیدا کرد. در جریان این مطلب، قصد دارم سراغ یه سری از پرتکرارترین نقدهای منفی مطرح شده برم تا ببینیم کدوما منصفانه و جالب تر به نظر میرسن.
بعضیا عقیده دارن که نوعی محافظ کاری و سنت گرایی افراطی در داستان ارباب حلقه ها وجود داره و تاریکی توصیف شده در این داستان، تصویری از صنعتی سازی و پدیده های مدرنی هست که دنیای واقعی ما درگیرش شده و به چیزی تبدیلمون کرده که الان هستیم.
اینکه نوعی سنت گرایی در این داستان وجود داره رو میشه به راحتی حس کرد. شخصیت ها و نحوه ی تعامل نژاد ها و احترام های نه چندان مهمی که نسبت به برخی مناسبات سنتی میذارن، همه تصویری از سنت گرایی هستن اما فکر نمیکنم که بشه به راحتی، نیروی شرور این داستان رو به صنعتی سازی تشبیه کرد. نبرد خیر و شری که در داستان ارباب حلقه ها جریان داره، اتفاقا یک تصویر بسیار منطقی داره و اینطوری نیست که نیروهای خیر، به هر قیمتی که شده به پیروزی برسن و یا شرارت، ذات سطحی نگر و ساده لوح یا ضعیفی داشته باشه. اتفاقا تاریکی، حسابی قدرتمند و زیرکه و در مسیر رسیدن به پیروزی، خیل زیادی از افراد خیرخواه اما ضعیف، با بی رحمی تمام، نابود میشن.
تاریکی بعد از به پایان رسیدن سفر فرودو هم نابود نمیشه و این فقط ماموریت شخصیت فرودو بود که به پایان رسید و از اون و همراهانش، موجودات تکامل یافته تری ساخت. فرودو منجی عالم نشد بلکه کاری که میدونست درسته رو انجام داد. کاری دشوار که بر حسب اتفاق، یک آواتار ازش ساخت یا بهتره بگیم اونو تبدیل به چهره ی یک پروژه ی تیمی بزرگ کرد. اون توی تاریخ سیاره اش ماندگار شد نه از این بابت که یک منجی غیر قابل تکرار بود بلکه از این بابت که فرهنگ عادی مردم جامعه، فرهنگ تولید افراد مسئولیت پذیر نبود. هم محلی های فرودو، عموما افراد بی تفاوتی بودن که ترجیح میدادن سراغ هیچ ماجراجویی خاصی نرن، چه برسه به اینکه بخوان کاری به نفع بهبود وضعیت جامعه انجام بدن. اونا عملا هیچ نوع تکامل شخصیتی خاصی رو تا پایان عمرشون تجربه نمیکردن.
شاید اینطور به نظر بیاد که نقد داستان های اینچنینی که تقریبا شخصیت های تاثیرگذار زیادی دارن، به سادگی ممکن نباشه و لازمه تک تک این شخصیت ها رو جداگونه زیر سوال برد. البته که میشه هر شخصیتی رو جداگونه مورد بررسی قرار داد اما نقد هنری، قادره هر محصول رو به صورت یک فرد که حامل یک پیغام و تاثیر ذهنی خاص هست مورد بررسی قرار بده. یعنی شما می تونید در اثر مواجهه با هر محصول هنری، چه داستانش از شخصیت های متعددی تشکیل شده باشه و چه صرفا یه شخصیت کلیدی داشته باشه، این سوالو از خودتون بپرسید که این محصول، چه احساساتی رو درونم زنده کرد؟ چه انگیزه هایی رو قادره درون ذهنم ایجاد کنه؟ تاثیر پذیرفتن از چنین اثری، می تونه منو به سمت دنبال کردن چه نوع اهدافی بکشونه؟
با جواب دادن صادقانه به چنین پرسش های به ظاهر ساده ای میشه میزان نابهنجاری و سالم بودن تاثیر یک محصول رو تا حد زیادی درک کرد. اینطوری هم نیست که تاثیر روانی یک محصول، صرفا وابسته به سلیقه ی شخصی هر فرد باشه. در علوم انسانی، علمی وجود داره به اسم منطق که به خودی خود، نقش قدرتمندی در بررسی گزاره های بهنجار از نابهنجار داره. در زمینه ی روانشناسی هم متفکرا همیشه در تلاشن تا مرز مشخص تری بین فرم سالم و نابهنجار مفاهیم انتزاعی پیدا کنن. از نتیجه ی تلاش چنین متفکرایی میشه برای دست و پا کردن ابزارهای فکری ای استفاده کرد که میتونن بهینه ترین نقد هنری رو در اختیارمون قرار بدن.
ارباب حلقه ها، حماسه ی پرکنتراستی از مواجهه ی خیر و شر به حساب میاد. هرچند که این ایده، به خودی خود از محبوبیت زیادی در ادبیات داستانی برخورداره و منجر به تولید کارای بسیار پرمخاطب و ماندگاری هم شده اما باز هم اتمسفر این داستانا، با تجربه ی روزمره ی خیلی از ماها از زندگی، متفاوته. عمده ی انسان هایی که میشه دید، به نظر نمیاد که واقعا برای پیدا کردن خیر و شر و نوع مبارزه شون دست به انتخاب آگاهانه ای زده باشن. بیشتر به نظر میاد که اغلب آدما، صرفا سعی میکنن با انتخاب هایی که در دسترسشون هست سازگار بشن؛ چون این کار خیلی ساده تره. هرچند که زندگی فرد سازگار، هرگز تبدیل به یک داستان حماسی نمیشه اما درگیر تراژدی ها و فشارهای روانی زندگی افراد ماجراجو و مبارز هم نمیشه.
حتی درمورد افرادی که مسقیما اسلحه به دست میگیرن هم نمیشه با اطمینان گفت که این افراد، مبارزه رو انتخاب کردن و به درکی درمورد خیر و شر رسیدن بلکه مبارزه می تونه خیلی وقتا، راهی برای سازگاری با اتمسفر جامعه، کسب ثروت یا ساختن یک وجهه ی اجتماعی باشه.
چیزی که درمورد فرودو واضح هست اینه که اون انتخاب کرد تا با تاریکی مواجه بشه و شخصیتش تا قبل از این ماجراها هم چندان همرنگ جماعت و سازگار با محیط نبود. جامعه ی اطراف فرودو شامل افرادیه که زود ازدواج میکنن و بچه های زیادی هم به دنیا میارن. میتونن خیلی برونگرا و پر سر و صدا باشن و البته از سواد درست و حسابی هم برخوردار نیستن. این درمورد فرودو و سرپرستش صدق نمیکنه. این افراد اصلا محافظ کاری اطرافیانشون رو ندارن. درمورد فرودو، میشه گفت اون لزوما مثل سرپرستش، چندان درمورد ماجراجویی هم کنجکاو نیست اما خیلی بیشتر از اون دوست داره که کار درست رو انجام بده و داوطلب مبارزه با تاریکی هست.
این اشتیاق و خلوصی که درون فرودو وجود داره، در عین سادگی، بسیار منحصر به فرد و زیباست.
اون کاملا اهمیت میده که انتخاب هاش چه تاثیری روی زندگی دیگران میذاره و چه تجربه ای رو براشون خلق میکنه و در طول سفرش، با اینکه نه لزوما انسان ها باهاش برخورد خوبی داشتن و نه لزوما همواره با جوامع و تمدن ها سر و کار داشته باشه، تاثیر اجتماعی کاری که انجام میده رو درک میکنه. اون میدونه که جزئی از یک کلیت زنده است. به سختی میشه گفت که اون به خودش علاقه ی زیادی داره؛ حتی میشه گفت که نوعی بی میلی و کم اشتهایی نسبت به لذت ها و سرگرمی هایی که همیشه در جوارش هست رو نشون میده اما در چنین موقعیتی، این موضوع به نفعش کار میکنه از این بابت که اگر صرفا به خاطر علاقه به خودش و اهمیتی که برای خودش قائله این سفر رو شروع میکرد، دیر یا زود خسته میشد و اشتیاقش از بین میرفت. علاقه ای که می تونیم به خودمون داشته باشیم، شاید برای گرفتن تصمیمات خودخواهانه بتونه محرک خوبی باشه اما مسائل اجتماعی، میتونن فشار روانی زیادی داشته باشن و فلسفه ی ذهنی عمیق تری لازمه که شخص رو به ادامه دادن سفرش، ترغیب کنه.
از جمله سرشناس ترین منتقدایی که محتوای این فیلم رو زیر سوال برده، ادموند ویلسون هست که عقیده داره سبک فانتزی تالکین، به خاطر نداشتن عمق در شخصیت پردازی و داستان، نوعی ضعف محسوس داره. ویلسون عقیده داشت که داستان تالکین، فاقد پیچیدگی های روانشناختی های معقول و رایجی هست که شخصیت ها رو میتونه در چالش های واقعی قرار بده؛ در حالیکه این موضوع، در آثار جدی تر دنیای ادبیات، مورد استفاده قرار میگیره و تصویری از بلوغ نویسنده است. ویلسون همچنین عقیده داشت که جنگ ها و آزمون های درون داستان، حس چندان واقعی ای از تنش و فشار رو تداعی نمیکنن و شخصیت های زن هم بر خلاف اونچه که در آثار جدی ادبیات میشه دید، تاثیر احساسی خاصی ندارن.
با این وجود، نقد ویلسون، چندان مورد استقبال قرار نگرفت و بسیاری از طرفدارای تالکین و طیفی از منتقدا عقیده دارن که ارباب حلقه ها، اتفاقا به شکل منحصر به فردی، ارزش های حماسی و اسطوره ای رو به تصویر کشیده.
به نظر میرسه که منظور ویلسون اینه که نگاه تالکین به چالش های روانی و انگیزه های معمول، سطحی نگرانه است و سبک فانتزی تالکین، چالش های روانی و انگیزه های انسانی رو بیش از حد ساده سازی کرده. ویلسون باور داشت که شخصیت های ارباب حلقه ها، عمدتا تجسم افراطی یه سری شخصیت آیکونیک هستن و در طول داستان، چندان بهشون پیچیدگی و جزئیات داده نشده تا بتونن تبدیل به شخصیت های واقعی تر و باورپذیر تری بشن.
به عنوان مثال، شخصیتی مثل فرودو، سمبل پاکی و شجاعته اما ویلسون احساس میکرد که جرئیات بیشتری لازمه تا انگیزه های روانی فرودو بتونه داستان رو تبدیل به یه اثر غنی و جدی کنه. این موضوع در مورد روابط اجتماعی و انگیزه ی شخصیت هایی مثل آراگون و گندالف، از نقش نمادینشون فراتر نرفته و در حد آیکون های آشنا در داستان های فانتزی سطح پایین، باقی موندن.
این نقد ویلسون، گاها از این بابت زیر سوال رفت که خیلیا عقیده داشتن هدف تالکین، خلق یک حماسه ی اسطوره ای بوده و بیشتر به ارزش های جهان شمول، اخلاقیات و فلسفه توجه کرده و چندان براش اهمیتی نداشته که روایت چندان واقع گرایانه یا روانشناختی ای ارائه بده اما طبیعتا از نظر ویلسون، همین چیزی که تالکین نادیده گرفته، یکی از رکن های اصلی داستان های بالغانه و ماندگار ادبیات هستن.
اگر نظر منو بخواید، درسته که هدف تالکین، ایجاد یه روایت اسطوره ای بوده ولی چیزی که به عنوان واقع گرایی بهش اشاره شد، ارتباطی به ژانر داستان نداره. این واقع گرایی ای که آقای ویلسون بهش اصرار داره، بیشتر شامل مسائل روانشناختی میشه؛ یعنی اونچه که از رفتار و طرز فکر یک موجود هوشمند، میشه در هر موقعیتی انتظار داشت.
در نظر گرفتن این جنبه ی واقع گرایی، به مخاطب کمک میکنه تا همدلی بیشتری با شخصیت های درون داستان پیدا کنه و فارغ از جنبه های سرگرم کننده، بتونه اونا رو منبع الهام خودش قرار بده.
این نوع از واقع گرایی، می تونه عمق بیشتری به شخصیت ها بده و به مخاطب، این امکان رو میده که ارتباط بیشتری هم با شخصیت های درون داستان برقرار کنه. به عنوان مثال، اگر بتونیم بفهمیم که فرودو چطور با ترس هاش کنار میاد یا چه چیزی واقعا اونو به مبارزه با تاریکی ترغیب میکنه، جوابش میتونه درک ما نسبت به این شخصیت رو عمیق تر کنه. همچین جزئیاتی می تونن الهام بخش واقع بشن و به نحوی به مخاطبا اجازه بدن که در زندگی واقعی هم مثل فرودو، برای انتخاب های مسئولانه، تلاش کنن.
سوالی رو میشه در اینجا مطرح کرد که ممکنه به ذهن طرفدارای سرسخت تالکین رسیده باشه. اینکه تالکین در داستانش بیشتر بر نمادگرایی و اصول اسطوره ای تمرکز کرده و کمتر به عمق روانشناختی شخصیت ها پرداخته؛ آیا همچین سبک روایتی به خودی خود ارزشمند هست یا بهتر بود که بین این دو جنبه، یعنی نمادگرایی و پیچیدگی روانشناختی، تعادل بیشتری برقرار میشد؟ در واقع، پذیرش نقد منفی مطرح شده توسط ویلسون، چیزی از ارزش های تالکین کم میکنه؟
به عنوان فردی که از تحسین کننده های تالکین بوده و تا این اواخر، هرگز موفق به بیان یک نقد منفی چندان دندون گیر نسبت به محتوای داستان تالکین نشده، این سوال به صورت جدی تری برام مطرح شد که آیا واقعا انگیزه های تالکین از نوشتن چنین داستانی، همین چیزایی هست که بیان کرده یا با ناگفته ها و ناشنیده های مهمی طرفیم؟
در واقع مطمئن نبودم که سطح خوشبینی ها و بدبینی هایی که نسبت به داستان تالکین دارم، در حد نرمالی هست یا نه.
انگیزه ای که به شکل واضحی درمورد نوشتن این داستان بیان شده، ترکیبی از علاقه ی عمیق تالکین به زبان شناسی، اسطوره شناسی و تجربه های شخصیش بوده. تالکین به عنوان یک زبان شناس، عاشق خلق زبان های جدید بود و این علاقه الهام بخشش شد تا دنیای جدیدی بسازه و اجازه بده که این زبان ها، در دل همچین دنیایی زندگی کنن.
همچنین تجربه ی تالکین از جنگ جهانی اول و دیدن ویرانی و تاریکی حاکم بر اون دوران، تاثیر زیادی بر تصویرسازی این نویسنده از نبرد خیر و شر داشته.
تالکین مشخصا دنبال خلق نوعی اسطوره ی مدرن بود که ارزش های اخلاقی و فلسفی رو به شکلی که برای کل دنیا قابل فهم باشه، به تصویر بکشه. ایشون سعی داشت داستانی بنویسه که نه تنها سرگرم کننده باشه بلکه مخاطبا رو به تفکر درمورد اصول اخلاقی و معنای زندگی دعوت کنه.
تالکین و جنگ جهانی اول
تالکین در جنگ جهانی اول شرکت کرده و این تجربه، به عقیده ی بسیاری از منتقدا، تاثیر عمیقی بر زندگی و آثارش داشته. تالکین به عنوان یک افسر، در ارتش بریتانیا خدمت کرد و در نبرد خونین سم (Battle of the Somme) شرکت داشت. این جنگ، به عنوان یک اتفاق بسیار وحشتناک شناخته شده و تالکین شاهد از دست دادن بسیاری از دوستان نزدیکش در این دوران بود.
هرچند تالکین همیشه تاکید میکرد که ارباب حلقه ها یک تمثیل مستقیم از جنگ جهانی اول یا دوم نیست اما تعداد زیادی از منتقدا معتقدن که تجربه ی تالکین از جنگ، به طور غیر مستقیم، در خلق دنیای تاریک و پر از تضاد سرزمین میانه تاثیر داشته. به عنوان مثال، ویرانی های موردور و حس از دست دادن و فداکاری های درون داستان، شباهت هایی به تجربه ی تالکین از جنگ دارن.
تالکین از جنگ کنار کشید یا تا پایان، ادامه داد؟
تالکین به خاطر ابتلا به بیماری تب سنگر مجبور شد در سال 1916 از جنگ کنار بکشه. این بیماری، ناشی از شرایط سخت و غیر بهداشتی سنگر ها بود و این نویسنده رو برای مدت طولانی، از فعالیت های نظامی دور کرد. بعد از برگشت به انگلستان، ایشون به جای ادامه دادن خدمات نظامی، به کارهای علمی و ادبی مشغول شد.
برای من، اینکه تالکین خودش از جنگ کنار کشیده یا مجبور شده کنار بکشه، موضوعات خیلی مهمی هستن. اگر تجربه ی تراژیک جنگ، باعث میشد نسبت به جنگیدن و خشونت، یک رویکرد انتقادی پیدا کنه و یا منتقد سیستم های نابهنجار حاکم بر دنیا بشه، میشد بهش کمابیش خوشبین تر شد. اما اینطور که پیداست، مشکل خاصی با سیستم های حاکم یا مساله ی جنگ نداشته.
تالکین با اینکه تجربه ی جنگ جهانی اول رو داشت و بسیاری از دوستان خودشو هم در این دوره از دست داد اما معمولا در آثارش، به شکل آشکار، وارد نقد سیستم های سیاسی یا نظامی نمیشد. در واقع، تمرکز اصلی تالکین، روی خلق دنیایی اسطوره ای و پرداختن به نبرد خیر و شر بود که اغلب شبیه یه کلاس فرمالیته از اخلاقیات و فلسفه بودن.
پیش از این هم گفته شد که تالکین تاکید داشت ارباب حلقه ها، یک تمثیل مستقیم از جنگ یا سیاست نیست اما منتقدای زیادی، کاملا مخالف حرفش هستن چون احساس کردن که تجربه ی تالکین از جنگ، به طور ضمنی در داستانش منعکس شده. اما تالکین بیشتر از اینکه منتقد صریح حاکمیت ها یا خشونت باشه، تلاش کرده تا ارزش های انسانی رایج و همه پسند مثل فداکاری، وفاداری و مقاومت در برابر شرارت رو مورد استفاده قرار بده.
اگر نظر بنده رو بخواید، دقیقا بحث اینه که درک تالکین از خیر و شر، به نظر میرسه که به شکل سطحی نگرانه ای طراحی شده. هرچند که در داستان ارباب حلقه ها، شاهد نبردهای روانی پیچیده ای برای مقاومت در برابر شرارت هستیم اما باز هم به لحاظ جامعه شناسی، نقد مشخصی ارائه نمیشه. به طور مثال، ما تمدن انسان ها رو داریم که همیشه مستعد نشون دادن سست عنصری و همکاری ساده با تاریکی هستن. با این وجود، الف ها عموما مردم تکامل یافته تر و خردمند تری دارن. حرفم اینه که یک قهرمان آزاده و شجاع، توجیه کننده ی سطح اخلاق و تکامل یک جامعه نیست و این قهرمان، اگر تصمیم بگیره تا برای یک جامعه ی نابهنجار بجنگه، احتمالا داره یک انتخاب اشتباه رو دنبال میکنه.
سبک حماسی داستان، نمی تونه تفسیر اشتباهی که از خیر و شر ارائه شده رو جبران کنه. در این سناریو، چه به لحاظ ظاهری و چه به لحاظ درونی، شرارت عمدتا شامل افراد فاسد و ترسناکی میشه که انگار اصلا جزوی از چرخه ی طبیعت نبودن و صرفا به دست یک نیروی تاریک ساخته شدن.
در کتاب تالکین، نگاه به نسبت معتدل تری وجود داره و گفته میشه که اورگ ها، موجودات معمولی ای بودن که به دست موجودات شرور، به بردگی گرفته شدن و ذهنشون فاسد شده وگرنه غذا و آب معمولی میخورن و اهل آشغال خوردن نیستن. اما باز هم شرارت، یک پدیده ی سایه نشین و جدا از تمدن های معموله. موجودات تاریک این داستان، عمدتا جوری توصیف میشن که انگار از تاریکی زاییده شدن و باید هرجور شده نابودشون کرد. این یه تصویر چندان منطقی از نبردهای دنیای واقعی نیست.
برای سربازی که در حال جنگه، شاید نیروهای دشمن، شبیه اورگ ها جلوه کنن اما واقعیت اینه که خیر و شر، به شکل پیچیده ای، درون جوامع مختلف دیده میشن و هیچ نبرد جهانی ای نمی تونه یک طرف خیر و یک طرف شر داشته باشه. با فرض اینکه یک نبرد جهانی شکل بگیره، صرفا نسل کشی رخ میده، بدون اینکه منجر به رشد فرهنگ یا تکامل ذهن انسان ها بشه.
نگاه دو گانه و تقلیل گرایانه ای که در داستان ارباب حلقه به خیر و شر دیده میشه، می تونه در مقایسه با پیچیدگی های دنیای واقعی، سطحی به نظر برسه. شرارت در این داستان، به عنوان یک نیروی جدا از طبیعت و تمدن انسانی به تصویر کشیده شده و این نگاه، تضاد جدی با مفهوم خیر و شر در دنیای واقعی داره.
جمع بندی
دنیای واقعی، پر از تعاملات پیچیده ای هست که باعث میشه خیر و شر، اغلب در هم تنیده بشن. افراد و جوامع ممکنه همزمان هم در کارهای خوب و هم رفتار های مخرب، شریک باشن و خط مشخصی که بتونه مرز بین جبهه های جنگ رو شکل بده، لزوما توجیه پذیر نیست تا بتونه یک جنگ رو اجتناب ناپذیر و سالم جلوه بده.
تلاش برای نوشتن این مطلب و جست و جو بین منابع مختلف، بیش از پیش کنجکاوم کرد که نگاهی به نقد های ادموند ویلسون و جهان بینیش بندازم و ببینم که چجور منتقدی بوده و چه میراثی از خودش به جا گذاشته.