ناتیفیکیشن‌ها رو فعال کن!

برای دریافت ناتیفیکیشن‌های مربوط به آخرین فیلم‌ها و آپدیت‌های جدید آن‌ها، کافی است دسترسی به اطلاعیه‌ها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر می‌مونی!

نقد و بررسی فصل سوم سریال بانشی

نقد و بررسی فصل سوم سریال بانشی

نقد و بررسی فصل سوم سریال بانشی

منتشر شده در تاریخ ۱۴ خرداد ۱۴۰۴

0 بازدید

نقد و بررسی فصل سوم سریال بانشی

خشونت و صحنه‌های اکشن، موضوع پرطرفداری در فیلم‌های جنائیه؛ اما ایده‌پردازی و ایجاد تصاویر موجز از این اتفاقات، لزوما از عهده‌ی هر فردی ساخته نیست. بانشی یه اکشن واقعی داره که با وجود افراطی‌گری‌ها، باز هم توی ذوق نمیزنه.

داستان پشت سر هر فرد و پیچیدگی‌های ذهن و روانش، چیزیه که پیش از شروع هر صحنه‌ی اکشن، شروع به خودنمایی میکنه. فرقی نمیکنه که مبارزای یک سکانس، از کدوم قوم و قبیله یا با چه ایدئولوژی‌ای باشن؛ فلش‌بک‌ها به زندگی بسیار خصوصی فرد و مشکلاتی که از سر گذرونده اختصاص داره. این تصاویر، هم همدلی رو ایجاد میکنن و هم خود به خود، بیننده رو نسبت به سرنوشت افراد و معنای مبارزه، حساس‌تر میکنن.

یکی از مهم‌ترین سوالاتی که روایت این سریال باید بهش جواب منطقی و قانع‌کننده میداد اینه که چطور یه مجرم سابقه‌دار، میتونه مدت‌ها هویت یه نفرو جعل کنه؟ اونم نه یه فرد معمولی بلکه یه مرد قانون که از امنیت یه شهر، باید مراقبت کنه و کسی هم متوجه این موضوع نمیشه.
اتفاقا افراد متعددی کم کم دارن به این موضوع پی‌می‌برن اما شاید مهم‌ترین دلیل دوام قدرت هود رو بشه به نقطه‌ضعف‌های قانون و بی‌مسئولیتی افرادی نسبت داد که برای قانون، کار میکنن.
هود به مراتب، راحت‌تر می‌تونه خودشو از دست خلافکارایی که به هویت جعلیش پی‌بردن راحت کنه؛ اون در مقابل مامورای قانون، همیشه متوجه نقطه‌ضعف‌ها و ناشی‌گری‌های اساسی میشه که بعضی وقتا باعث تعجب خودشم هست.

هشدار: ادامه‌ی این مطلب می‌تونه داستان فصل ۳ سریالو لو بده.

توی قسمت ششم این فصل، هود تقلبی، به روز اول ورودش به بانشی و نحوه‌ی غصب هویت تقلبی خودش فکر میکنه. اون تحت فشار روانی تراژدی‌هایی که طی این مدت مجبور به تحملش شده، سعی میکنه تا سناروی دیگه‌ای رو شبیه‌سازی کنه که در صورت اجرا شدنش، ممکن بود هیچ کدوم از این تراژدی‌ها اتفاق نیوفته و زندگی هیچ کدوم از عزیزاشو به خطر نندازه.
توی این شبیه‌سازی ذهنی، اون به جای دیدن درگیری لوکاس هود واقعی با مهاجما و در ادامه، قاطی دعوا شدن، سعی میکنه تا صلح رو برقرار کنه و با مهاجما مشغول صحبت میشه. اونا پولشون رو میگیرن و میرن و لوکاس هود واقعی هم نمیمیره.

عاقبت اندیشی، برای فردی که چند فصل جنجالی از زندگی خودشو پشت سر گذاشته، تبدیل به موضوع کلیدی‌تری میشه.
اگه یادتون باشه، توی فصل قبل، وقتی که ربیت در حال نزدیک شدن به پایان خودش هست، خطاب به برادر کشیشش میگه اگه خدایی باشه بد جوری کارم گیره.
نه برای ربیت، نه پراکتور به عنوان رئیس یه باند مافیایی قدرتمند، انجام کارهای خطرناک و کشنده، بدون داشتن زیر دستاشون و بدون قرار گرفتن در معرض یه جامعه‌ی پر از ضعف، امکان‌پذیر نبود. نه پراکتور و نه ربیت، لزوما به طور مستقیم، درگیر کارای نابهنجار خودشون نمیشدن. خیلی وقتا بقیه رو اجیر میکردن و دست خودشون، ذره‌ای به خون کسی آلوده نمیشد. اونا در صدر هستن، چون بلدن که خوب مدیریت کنن. در عین حال، اونا هم به نوبه‌ی خودشون، نسبت به اخلاقیات و تاریک بودن ذات کاراشون آگاه هستن.

جامعه‌ی بانشی، یه جامعه‌ی حامی نیست. بسیاری از افراد این جامعه، حداقل یه بار، به دنبال حق خودشون بودن و متوجه شدن که قانون، لزوما اون طوری که روی کاغذ نوشته شده به اجرا در نمیاد و قوانین عرفی‌شون هم حتی اگر ظاهر خوبی داشته باشن، صرفا فرمالیته هستن و عینا اجرا نمیشن.
تو همچین مواقعی، میشه انتظار داشت که یه عده سعی میکنن به هر نحوی که شده، حتی از طریق کارای غیر اخلاقی، دوام و بقای خودشون رو حفظ کنن.
مخصوصا وقتی با آدمای خودخواه زیادی سر و کله بزنن و تبدیل به یه فرد ضد اجتماع بشن، عادت کردن به شرارت، براشون دشوار نمیشه؛ مشغول شدن به این کارا، براشون بدون مانع ذهنی خاصی صورت میگیره؛ یا شاید بهتره بگیم که به سمت رفتارای نابهنجار، هل داده میشن.


از چیزای جالبی که توی این سریال وجود داره و منو تا فصل سومش کشونده، ظرافتی هست که توی طراحی تیتراژ و انتخاب موسیقیش وجود داره. توی فصل سوم، به مراتب یه سری ابتکارات جدید‌تری برای طراحی تیتراژ هم به کار گرفته شده که به جنبه‌ی سینمایی و اتمسفر‌سازی، دامن زده و به بیننده اجازه میده تا با محتوای سریال، ارتباط احساسی عمیق‌تری برقرار کنه.

از جمله شخصیتای جالبی که توی فصل سوم، خودنمایی بیشتری داره و یه سری نقطه عطف رو به نمایش میذاره، کاراکتر ربکا هست که همزمان با کوتاه اومدن داییش، تصمیم گرفته که تبدیل به یه مادرسالار بشه و جای پای خودش به عنوان یه گانگستر رو تحکیم کنه. اون نه از داییش دل چندان خوشی داره و نه قصد داره که خونواده و قبیله‌ی خودشو ببخشه. حالا سعی داره به خودش متکی بشه و توی این مسیر، دیگه نه از درگیری می‌ترسه و نه از کشتار.

جالبه که این تغییر ربکا، همزمان با برخی تحولات درونی کای پراکتور صورت میگیره. کای که توی این فصل، مادر خودشو از دست میده و کلی تراژدی دیگه رو تجربه میکنه، کم کم حالت آروم و دراماتیک‌تری به خودش گرفته و متوجه خیلی از رفتارا و تغییرات ربکا هم نمیشه.

یکی از جالب‌ترین بخشای این فصل، توی قسمت هفتم اتفاق میوفته. با وجود اینکه هود به خاطر از دست دادن معشوقه‌اش دچار حالات مالیخولیایی شده ولی اصرار میکنه که به یه سرقت پرخطر که شبیه خودکشی میمونه برن. اون به نحوی خودشو توی این کار پیدا میکنه.
دزدی و قانون شکنی، برای این تیم و بخصوص هود، دیگه صرفا یه جور روش میانبر برای کسب ثروت نیست بلکه اون نوعی گرایشات آنارشیستی رو از خودش نشون میده و از اینکه علیه سیستمی کار میکنه که پر از افراد ریاکار و دروغگو هست، مشخصا لذت زیادی میبره.
تغییرات محسوسی توی نحوه‌ی بازنمایی احساسات، رفته‌رفته قابل مشاهده است که توی فصل اول، چندان شاهدش نبودیم؛ منجمله هنری که سازنده‌های سریال، برای نشون دادن حالات ذهنی و جنون شخصیت‌ها به کار بردن. این هنر تصویربرداری و تدوین رو میطلبه که بدون استفاده از دیالوگ یا کارای عجیب و غریب، حس هرج و مرجی که توی ذهن یه فرد درگیر مالیخولیا هست رو نشون بده.

کنایه‌هایی به باورای مسیحی
تیکه‌هایی به باورای مسیحی، توی این سریال، به کرار اتفاق افتاده؛ مثل وقتی که شوان (خانوم پلیسه) با کتاب مقدس، میکوبه توی سر شوهرش و هوود، بعد از پیدا کردن کتابه که به خون آغشته شده، یه پوزخند معنی‌دار میزنه؛ ولی هیچ کدوم از این کنایه‌ها به جذابیت تراژدی پراکتور در پایان فصل سوم نیست.
اتفاقاتی که پراکتور مجبور به تحمل کردنش میشه درست مثل اینه که خدای مسیحیت، توبه‌شو نپذیرفته و حالا میخواد تقاص همه‌ی کارایی که کرده رو ازش بگیره.
جمع‌بندی
سریالا بستر جالبی برای ساخت یه داستان پیچیده و غنی رو دارن ولی ساخت یه سریال خوب و سرگرم کننده مثل بانشی هم دیر به دیر اتفاق میوفته. بانشی از اون سریالای خوشمزه است که شاید بهتر باشه با دقت و لذت زیادی سروش کرد، چون بعد از تموم شدن، ممکنه به سختی یه سریال خوبی مثل اونو پیدا کنیم.